اخرین روزای فروردین
قبل از شروع پستم به قولم عمل می کنم :
جایزه هایی که از تخم مرغ شانسی غول پیکر یاسمین خارج شده به این شکل است
و میریم سراغ پستمون .................................................................
اخرین هفته ی فروردین 1398
پنجشنبه شب همه خونه ی مامان بزرگم دورهم بودیم و اینم تعدادی از عکس های اون شب :
عزیزای دل منن ❤️
نیکاهم که نمک می ریخت حسابی ، ناز می کرد و تیکه تیکه کلمه می گفت ❤️
....... جمعه .....
جمعه ظهر خونه ی مامان بزرگم بودم داشتم اماده می شدم برم بیرون یکدفعه یاسی زنگ زد :
الو
سلام یاسی جونم
سلام
خوبی
بله شما خوبی
عطیه من یک کار خصوصی باهات دارم ( اروم می گوید )
چرا اروم حرف میزنی ؟
چون نمی خوام مامانم بفهمه دیگه ، برام یه بسته ی ارایشی سشوار و اتو مو بگیر
باشه عشقم
و بعد از تلفن با بابام رفتیم بازارچه لاله براش خریدم و بردمش براش خونشون :
در رو که بازکرد گفت : گفت خاله ، عطیه برام گرفتید
گفتم : نه اخ یادمون رفت
بچم کلی توهم رفت بعد گفت : واقعا 💔
گفتم : نههههه
خنده بروی لباش نشست و دوید سمتمو بهش کادوشو دادم ❤️
یاسی برگشت منو بوسید و گفت : دستت دردنکنه عطیه می دونی اوا خریده بود منم دوست داشتم ، داشته باشم ، مرسی 💗
( قربونت برم امیدوارم همیشه لبخند روی ان لبای خوشگلت بشینه و غم تو دلت نیاد )
.................... شنبه 1 اردیبهشت 1398 ....
خاله به همراه یاسی اومد خونه ی مامان بزرگ دورهم بودیم ، منم یه جایزه برای یاسی گرفته بودم که بهش دادمو ، اونم کلی ذوق کرد ، الانم همه جا با خودش میبره .
❤️
خدایا ازت ممنونم برای ارامشی که عطا کردی
❤️