یاسمین خوشگلمیاسمین خوشگلم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
نیکا جونمنیکا جونم، تا این لحظه: 6 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

دخترخاله ودختر دایی از خواهر عزیز ترم

خاطرات دو دختر بازیگوش در سال 1398

15 اذر 1397

اتلیه خانگی ، خونه ی مامان بزرگ بقیه عکس ها رو براتون بعدا میفرستم . دیروز نیکا خانوم اومده بود منزل مامان بزرگ ، خلاصه بگم سر هرعکس مامانی جونش ، مجبور بود بالا و پایین بپره تا شاید، نیکا خانوم چند دقیقه بشینن و عکسای خوشگلشون ، خراب نشه مامان نیکا جون ما که حسابی خسته شد اما بعد عکاسی ، نیکا خانوم تازه شارژ شد و شروع به بازی با عمه ندا کرد . ...
16 آذر 1397

خاطرات عید مسافرت شمال 65

تقریبا دوسالت بود که رفتیم شمال ، هنوز نیکا خوشگلم به دنیا نیودمده بود، تو ویلاتون کلی ذوق می کردی اول از شب قبل از سفر بگم که من خونه ی شما بودم . چقدر برامون می رقصیدی و دست میزدی بعدش خسته شدی و دائم یک گوشه دراز می کشیدی، منم از فرصت استفاده کردم و چندتا عکس خوشگل ازت گرفتم . وقتی رفتیم تو ویلاتون ، در محمود اباد شمال ، منو نیلوفر سفره هفت سین خریدیم وچیدیم و شما هی ذوق می کردی و بالا وپایین می پریدی اینم سفره هفت سین ، کارمنو نیلوفر بعد  از سال تحویل ، اقایون بیرون مشغول درست کردن غذا بودند و یاسی داخل پیش خانوما مشغول بازی ،یاسی عاشق داییش بود ، با اون زبون کودکانش می گفت دادا ، ما دا...
15 آذر 1397

تولد یاسی باتم سرمای خفته تیرماه 1397

اواخر اسفند 1396 یاسمین خانوم علاقه ی زیادی به فروزن و السا پیدا کرده بود ، عمه جونشم وقتی از دوبی برگشت براش یک عروسک السا اورد، یاسی خانومم کلی ذوق کرد و سریع رفت و لباسای خواهر بزرگش ( نیلوفر) رو پوشید و این عکس روگرفت. علاقه ی شدید این دختر ناز ما باعث شد که تیرماه 1397 تولدی باتم فروزن براش بگیرن . اینم تعدادی از عکسای تولد خانوم گل . ...
15 آذر 1397

خاطرات شمال 1395

شهریور سال 1395 بود . هنوز نمی تونست وایسه توی حیاط ویلا تو شمال ، تو الاچیق هلو انجیری میخورد . همیشه بابابزرگ براش اواز می خواند و تو می رقصیدی ،قربونش برم داشت هلو انجیری می خورد ولی تا بابابزرگ امد تو. الاچیق  ، بدون اینکه بابا بزرگ بخونه ، تا دیدیش شروع کردی به رقصیدن تو این عکسم یاسی جونم اماده بود بریم شمال گردی یادش بخیر ...
14 آذر 1397

روزهای طلایی شهریور تا پایان ابان ماه 1397

وحالا روزهای طلایی 1397 اون روز شما اومده بودی خونه ی ما و منم که سه سال عکاسی خونده بودم یک اتلیه خونگی درست کردم و از این دخمل خوشگلم کلی عکس گرفتم . عکس اخر مربوط به امروزه که برای تولد یکسالگسیت درست کردم عشقم عکس بالا مربوط به یاسی درکودکی یاسی خوشگلم هم اکنون . ...
14 آذر 1397

روزی که برای اولین بار دختر عمه شدم

در سال 1396 خداوند در دی ماه لبخندی به مازد و نیکای خوشگلم رو به ماهدیه کرد . هدیه ای که زندایی عزیزم و همه یما نه ماه انتظارش رو کشیدیم . الان تقریبا یکسال از اون روزای خوشگل میگذره و نیکا خانوم بزرگ وبزرگ تر میشه و دوست داشتنی تر. واینهم سیسمونی های نیکا کوچولو که زندایی گلم و خانواده ی محترمشون تهیه کرده بودند . ...
14 آذر 1397

چطوری پابه زندگیم گذاشت این دخترخاله ی موفرفریم

تیرماه سال 1394 بود که خاله با تمام سختی ها ودشواری ها و دردهای زیادی که داشت بالاخره صبح روز هفدهم ، در بیمارستان نیکان تهران ، دختر موفرفری و چشم مشکی و تپل ما به دنیا اومد . خاله نرگسم اصلا وضعش خوب نبود ، برای بچه داری وضع خوبی نداشت و من و نیلوفر (دخترخاله ی اولیم ) که از من کوچیک تره باید کمکش می کردیم ، خب سه ماه تابستون بیشتر هفته ها پیش خاله می موندم ،انقدر که هنوز یاسی و من عاشق همیم ، دلبستگی تو اون مدت بین ما پیش اومد که باعث شد این وبلاگ رو براش بزنم . ...
14 آذر 1397