15 اذر 1397
اتلیه خانگی ، خونه ی مامان بزرگ بقیه عکس ها رو براتون بعدا میفرستم . دیروز نیکا خانوم اومده بود منزل مامان بزرگ ، خلاصه بگم سر هرعکس مامانی جونش ، مجبور بود بالا و پایین بپره تا شاید، نیکا خانوم چند دقیقه بشینن و عکسای خوشگلشون ، خراب نشه مامان نیکا جون ما که حسابی خسته شد اما بعد عکاسی ، نیکا خانوم تازه شارژ شد و شروع به بازی با عمه ندا کرد . ...
نویسنده :
دخترخاله و دختر عمه عطیه
20:42
خاطرات عید مسافرت شمال 65
تقریبا دوسالت بود که رفتیم شمال ، هنوز نیکا خوشگلم به دنیا نیودمده بود، تو ویلاتون کلی ذوق می کردی اول از شب قبل از سفر بگم که من خونه ی شما بودم . چقدر برامون می رقصیدی و دست میزدی بعدش خسته شدی و دائم یک گوشه دراز می کشیدی، منم از فرصت استفاده کردم و چندتا عکس خوشگل ازت گرفتم . وقتی رفتیم تو ویلاتون ، در محمود اباد شمال ، منو نیلوفر سفره هفت سین خریدیم وچیدیم و شما هی ذوق می کردی و بالا وپایین می پریدی اینم سفره هفت سین ، کارمنو نیلوفر بعد از سال تحویل ، اقایون بیرون مشغول درست کردن غذا بودند و یاسی داخل پیش خانوما مشغول بازی ،یاسی عاشق داییش بود ، با اون زبون کودکانش می گفت دادا ، ما دا...
نویسنده :
دخترخاله و دختر عمه عطیه
17:25
روزهای اذرماه 1397
تولد یکی یدونه ی ما نزدیکه ، فردا قراره دورهم جمع بشیم تا من از خانوم خوشگل عکاسی کنم تصویر اخر که براتون میفرستم مربوط به خانوم گلم یاسی جونمه که امشب درست کردم ...
نویسنده :
دخترخاله و دختر عمه عطیه
2:45
تولد یاسی باتم سرمای خفته تیرماه 1397
اواخر اسفند 1396 یاسمین خانوم علاقه ی زیادی به فروزن و السا پیدا کرده بود ، عمه جونشم وقتی از دوبی برگشت براش یک عروسک السا اورد، یاسی خانومم کلی ذوق کرد و سریع رفت و لباسای خواهر بزرگش ( نیلوفر) رو پوشید و این عکس روگرفت. علاقه ی شدید این دختر ناز ما باعث شد که تیرماه 1397 تولدی باتم فروزن براش بگیرن . اینم تعدادی از عکسای تولد خانوم گل . ...
نویسنده :
دخترخاله و دختر عمه عطیه
2:39
خاطرات شمال 1395
شهریور سال 1395 بود . هنوز نمی تونست وایسه توی حیاط ویلا تو شمال ، تو الاچیق هلو انجیری میخورد . همیشه بابابزرگ براش اواز می خواند و تو می رقصیدی ،قربونش برم داشت هلو انجیری می خورد ولی تا بابابزرگ امد تو. الاچیق ، بدون اینکه بابا بزرگ بخونه ، تا دیدیش شروع کردی به رقصیدن تو این عکسم یاسی جونم اماده بود بریم شمال گردی یادش بخیر ...
نویسنده :
دخترخاله و دختر عمه عطیه
17:55
روزهای طلایی شهریور تا پایان ابان ماه 1397
وحالا روزهای طلایی 1397 اون روز شما اومده بودی خونه ی ما و منم که سه سال عکاسی خونده بودم یک اتلیه خونگی درست کردم و از این دخمل خوشگلم کلی عکس گرفتم . عکس اخر مربوط به امروزه که برای تولد یکسالگسیت درست کردم عشقم عکس بالا مربوط به یاسی درکودکی یاسی خوشگلم هم اکنون . ...
نویسنده :
دخترخاله و دختر عمه عطیه
2:29
روزی که برای اولین بار دختر عمه شدم
در سال 1396 خداوند در دی ماه لبخندی به مازد و نیکای خوشگلم رو به ماهدیه کرد . هدیه ای که زندایی عزیزم و همه یما نه ماه انتظارش رو کشیدیم . الان تقریبا یکسال از اون روزای خوشگل میگذره و نیکا خانوم بزرگ وبزرگ تر میشه و دوست داشتنی تر. واینهم سیسمونی های نیکا کوچولو که زندایی گلم و خانواده ی محترمشون تهیه کرده بودند . ...
نویسنده :
دخترخاله و دختر عمه عطیه
2:19
چطوری پابه زندگیم گذاشت این دخترخاله ی موفرفریم
تیرماه سال 1394 بود که خاله با تمام سختی ها ودشواری ها و دردهای زیادی که داشت بالاخره صبح روز هفدهم ، در بیمارستان نیکان تهران ، دختر موفرفری و چشم مشکی و تپل ما به دنیا اومد . خاله نرگسم اصلا وضعش خوب نبود ، برای بچه داری وضع خوبی نداشت و من و نیلوفر (دخترخاله ی اولیم ) که از من کوچیک تره باید کمکش می کردیم ، خب سه ماه تابستون بیشتر هفته ها پیش خاله می موندم ،انقدر که هنوز یاسی و من عاشق همیم ، دلبستگی تو اون مدت بین ما پیش اومد که باعث شد این وبلاگ رو براش بزنم . ...
نویسنده :
دخترخاله و دختر عمه عطیه
2:07