خاطرات شمال 1395
شهریور سال 1395 بود . هنوز نمی تونست وایسه توی حیاط ویلا تو شمال ، تو الاچیق هلو انجیری میخورد . همیشه بابابزرگ براش اواز می خواند و تو می رقصیدی ،قربونش برم داشت هلو انجیری می خورد ولی تا بابابزرگ امد تو. الاچیق ، بدون اینکه بابا بزرگ بخونه ، تا دیدیش شروع کردی به رقصیدن
تو این عکسم یاسی جونم اماده بود بریم شمال گردی
یادش بخیر
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی