یاسمین خوشگلمیاسمین خوشگلم، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
نیکا جونمنیکا جونم، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

دخترخاله ودختر دایی از خواهر عزیز ترم

خاطرات دو دختر بازیگوش در سال 1398

خاطرات دوم تا چهارم اسفند 1397

ایشون نیکاخانوم خوشگل ماهستند 😘 که تازه راه رفتن یاد گرفتن 🤩   خب حالا میریم سراغ سه شنبه دوم اسفند ماه 1397 ❤️     ❤️     ❤️    ❤️      ❤️   صبح برای ثبت نام دانشگاه رفته بودم ، برای برگشتنه یک تخم مرغ شانسی خریدمو رفتم منزل خاله ام ، دیگه یاسی عشقم کلی بامن بازی کرد و دائم منو می بوسید 😘  بعد از ظهر برای مراسم تولد زنانه ی شهناز خانوم ، با خاله و یاسی رفتم برای خرید هدیه ، در راه یاسی جونم که داشت ادامس می خورد چندتا عکس ازش گرفتم . داخل پاساژ یاسمین ما که خیلی خسته شده بود هی گفت اینو می خوام و اونو می خوام 😅 خب بچه گرسن...
5 اسفند 1397

پنجشنبه 18 بهمن 1397

پنجشنبه دعوت بودیم خونه ی شهناز خانوم ، یاسی عزیزمم کلی شیرین زبونی می کرد 😍       پیروزی یاسمین : یاسی داشت تو کیف مامانی دنبال یه چیزی برای بازی می گشت ، که یکدفعه اب نبات چوبی قدیمی رو پیدا کرد ، حالا هی از یاسمین اصرار  و از مامانی جواب نه ، چون ابنبات ممکن بود خراب باشه و در اخر ازترس ابرو تومهمونی یاسی جونم یک هیچ مامانیشو برد 🤣   یاسمین جونم و شعر هایی که بلده : در عکس بالا یاسی جونم درحال خوندن شعر السا :   لری گو لری گووووووووووووووووووو لرررررریییییییی گووووووووووووووو لریییییییییییییییییی گو لری گو 🤣     ...
20 بهمن 1397

سری به خاطرات قدیمی

اون روز خانه ی خالم بودیم ، بعدش رفتم بیرون ، وقتی برگشتم دیدم یاسمین در اتاق پذیرایی با پتویی که من براش خریده ام خوابیده است ، منم کیندری که براش خریده بودم گذاشتم کنارش 😍 اینجا نیکا خوشگله ویاسی کنارهم بودند هنوز نیکاجونم دوماهش نشده بود ❤️ اینجاهم یاسمین خوشگلم در تولد نوه ی عمه اش و دوست عزیزش ، اوا جون بود . در اخر هم یک عکس از نیکا خوشگله ، وقتی خانه ی ما بود . ...
12 بهمن 1397

چهارشنبه 3 بهمن 1397

  چهارشنبه همه منزل مامان بزرگم بودیم ، یاسی و نیکاهم باهم کلی بازی کردند ، از اولش بگم که تا در رو بازکرد ومنو دید ، پرید توبغلم ❤️ حالا مگه پایین میومد 😊 بعد با عمو قاسمش ( بابام ، شوهرخاله ی یاسی ) کلی شوخی کرد 😂 کل گرفت .😊 اینجا خانوم خوشگل من داشت شیرینی خوشمزه میخورد 😋 من و یاسی هردومون اون شب بنفش بودیم 😍 دخمل باس مو  فرفری باشه 😘😘😘😘😘 😊😊😊😊 نیکا خانوم رسید خانه ی مامان بزرگی جون و کلی برامون خندید 😍                 بعد از شام ، نیکا خوشگله ی ما که تازه راه رف...
8 بهمن 1397

#چالش عکس

یاسمین گلم   نیکای گلم مثل اینکه باید 3 نفر از مامانای گل رو به این چالش دعوت کنم ناز قیزم aysalghzm.niniweblog.com http://mahya91.niniweblog.com/ (میم مثه محیا و محمدحسام) که خیلی به من لطف دارند http://golpesaremamani.niniweblog.com (ارشیا و پانیا گلای ناز مامان )   و از بقیه ی مادر های فرشته که بهشت زیر پاهاشون خواستارم که دراین چالش شرکت کنند ...
30 دی 1397

جمعه 20 دی ماه 1397

جمعه خونه ی مامان بزرگم جمع شده بودیم ، یاسی ماهم مثل همیشه وسط غذا خودشو کشید کنار و گفت که سیرشده ، خاله ندا ( مامانم ) رفت پیشش و با بازی به خوشگل خانوم ما غذا داد . یاسی که اسباب بازی نیاورده بود ،با اسباب بازی های بچگی مامان وخاله و دایی ، سرگرم شده بود ، حوصلش که سر می رفت ، منو صدا می کرد ومیگفت : دیگه چی بازی کنیم ؟ منم هرچی بازی بلد بودمو گفتم ، دیگه اخرش بازی از خودم می گفتم ، تا  یاسی بازی کنه اولم که اومدش تو بغل من نشسته بود وتکون نمی خورد ببخشید دیر شد ، سرم خیلی شلوغ بود خانوم خوشگل ما درحال غذا خوردن و چاییی ریختن برای عروسکا شون .   ...
26 دی 1397

مهمانی دورهمی

دیشب ، یک مهمونی داشتیم تو اوج برف و سرما ، خانواده ی پدریم ومادریم هردو بودند ، البته نیلوفر که از طرف مدرسشون رفته بود یزد  و نیکا خوشگلمونم مریض بود ونیومد ولی یاسی خانوم و مهدیه (دختر عموی من ) انقدر بازی کردند که نرفته توماشین خوابشون برد اولش بچه ها باهم غریبی می کردن و بازی نمی کردن ، منم بردمشون تواتاق و هرچی عروسک پولیشی از کمد  و هرجای تو اتاقم  تونستم براشون گذاشتم و مشغول بازی شدن ، بعد چند دقیقه یاسی خانوم اومد از اتاق بیرو ن و گفت که بریم بازیشونو ببینیم ماهم داشتیم سریال بانو ی عمارت رو می دیدیم ، خلاصه منو بردن تو اتاق . منم کلی ازشون عکس گرفتم . چی بگم از دست...
14 دی 1397