چهارشنبه 3 بهمن 1397
چهارشنبه همه منزل مامان بزرگم بودیم ، یاسی و نیکاهم باهم کلی بازی کردند ، از اولش بگم که تا در رو بازکرد ومنو دید ، پرید توبغلم ❤️ حالا مگه پایین میومد 😊 بعد با عمو قاسمش ( بابام ، شوهرخاله ی یاسی ) کلی شوخی کرد 😂 کل گرفت .😊
اینجا خانوم خوشگل من داشت شیرینی خوشمزه میخورد 😋
من و یاسی هردومون اون شب بنفش بودیم 😍
دخمل باس مو فرفری باشه 😘😘😘😘😘
😊😊😊😊
نیکا خانوم رسید خانه ی مامان بزرگی جون و کلی برامون خندید 😍
بعد از شام ، نیکا خوشگله ی ما که تازه راه رفتن یاد گرفت بود ، شروع کرد با اهنگ ورزش کردن ،یاسیم رفت و باهاش ورزش کرد ، دور میز میچرخیدن و ورزش میکردن .
اینم لباس جدید نیکا خانوم خوشگل 😍
اینجاهم نیکا و یاسی داشتن باهم بازی می کردند 😍
اخر شب هم وقتی با یاسی صحبت می کردم ازش پرسیدم : عیدی چی دوست داری بهت بدم ؟
یاسی هم گفت : از اون چیندر بزرگا ( از اون کیندر بزرگ ها ( تخم مرغ شاسی سایز بزرگ ) )
پرسیدم دوست داری توش چیا باشه ، خیلی چیزها رو گفت ولی یه چیز جالب هم بود ، : یاسی دیگه چی دوست داری توش باشه ؟
_ تفنگ اب پاش
_ تفنگ اب پاش ! چرا ؟
_ اخ مال خودم شکست ، انداختم تو اشغالا
_ باشه عزیزم
عشق منه یاسی 😍